169
171

اولا، دلايل خوبي براي تشكيك در اين وجود دارد كه آيا تفسير انجام گرفته توسط كاسيرر و بطور كلي توسط معرفت شناسي نوكانتي ازآنچه كانت بواسطه «انقلاب كپرنيكي» قصد مي كند، به هسته مسئله استعلايي به عنوان يك مسئله وجود شناختي در امكانات ذاتي اش دست مي يازد. اما جداي از اين امر آيا نقد عقل محض به سادگي مي تواند به «نقد فرهنگ» «توسعه يابد»؟ راجع به اینكه آيا در وهله نخست بنيادهاي تفسير استعلايي خود كانت از «طبيعت» بطور آشكاري پرداخته و مدلل شده است آيا در واقع چنان مسلم است يا ديگر بطور كامل مورد سؤال نيست؟ اوضاع چگونه است راجع به پرداخت وجودشناختي سراسر اجتناب ناپذير از ساختار و نحوه وجود آنچه بدين اندازه مبهم ناميده شده است، گاهي «آگاهي»، گاهي «زندگي»، گاهي «روح»، گاهي «عقل»؟ يقينا، پيش از اينكه سؤال استفاده ممكن از كانت در معناي «بسط» مسئله او در ميان آيد، مقدمتا توضيح ملزومات اساسي و غامض نهفته در اين فرض كه اسطوره يك فرم كاركردي «روح» است ضروري است. تنها از اينجا مي توان تصميم گرفت كه آيا و تا چه حدي اطلاق سؤالات يا شاكلۀ طرح شده توسط كانت [به موضوع کاسیرر] بطور ذاتي ممكن و موجه است؟

تفسير ماهيت اسطوره به عنوان يك امكان دازاين بشري مادامي كه نتواند در يك وجودشناختي ريشه اي دازاين در پرتو مسئله وجود بطورکلی بنا گردد تصادفي و بي هدف مي ماند. مسائل اساسي اي كه در اينجا مطرح مي گردد نمي توانند در اين متن بحث گردند. كافي است بتوانيم بواسطه نقدي دروني تفسير كاسيرر از اسطوره، برخي از مسائل اصلي را در گريز ناپذيري شان به روشني آوريم، طوری که بدینوسیله پالايش و توضیحی فلسفي از کار طرح شده توسط كاسيرر فراهم آوریم. كاسيرر خود تأكيد دارد (پيش گفتار، ص xiii) كه تحقيق وي «صرفا يك آغاز اوليه» بوده است.

ازپیش مشغول گشتن به مسأله نوكانتيسم یعنی مساله آگاهي چنان كم [به اين موضوع] كمك مي كند كه در واقع [می توان گفت حتی] مانع دستيابي به فهم مسأله مركزي مي گردد. از ابتدا اين امر در آرايش اثر هويدا است. بجاي اتخاذ تفسير دازاين اسطوره اي در معناي توصیفی محوري از ساختار وجود اين موجود، كاسيرر با تحليلي از آگاهي اسطوره اي از ابژه ها، فرم تفكر آن و فرم شهود آن آغاز مي نمايد. كاسيرر در واقع به وضوح مي بينند كه فرم هاي تفكر و شهود بايد به سوي «فرم زندگي» به منزله «خاستگاه روحي» دنبال گردد. (ص 89) اما با اين حال توضيح صريح و نظامند سر منشأ صور تفكر و شهود از درون «فرم زندگي» به انجام نرسيده است. اينكه اين ارتباط هاي اصيل به روشني نمي آيد و اينكه در واقع خود مسأله از ربط دروني ممكن بين فرم های زندگي، فرم های تفكر و فرم های شهود نيز طرح نگشته است، تعريف نشده بودن جايگاه نظامند بازنمايي-مانايي را نشان مي دهد كه كاسيرر در برخوردش با هر پديدار ذاتا اسطوره اي بدان باز مي گردد. بازنمايي-مانا در بين فرم های تفكر پرداخته نمي گردد و حتي به عنوان فرمی از شهود تحت عنوان [فصل] «تقابل اساسي» بحث شده است. اين امر بيشتر حاكي از يك مخمصه است تا اينكه ارائه تعيين ساختاري اين «بازنمايي» از ميان كل ساختار دازاين اسطوره به ماهو باشد. هر چند در عين حال بازنمايي- مانا مكررا به عنوان «فرم بنيادي تفكر» مشخص مي گردد. و تحليل كاسيرر از بازنمايي- مانا در واقع اهميت خاصي در مقابل تفاسير مرسوم دارد تا بدان حد كه او مانا را به عنوان موجودي ميان ديگر موجودات اخذ نمي كند بلكه در عوض در آن «چگونگي» هر آن چیزي كه بطور اسطوره اي بالفعل است را مي بينند يعني وجود اين موجودات را. اما فقط از این پس مسأله مركزي بروز مي كند، تا جايي كه بايد پرسش شود: آيا اين «بازنمايي» بنيادي به سادگي در دازاين اسطوره اي[بصورت امري انتيك] حضور دارد يا به ساختار وجودشناختي دازاين اسطوره متعلق است؟ و اگر دومی است، به عنوان چیست؟ در بازنمايي- مانا آنچه آشكار مي گردد چيزي غير از فهم وجود نيست كه به هر دازاين به ماهو تعلق دارد. اين امر متحمل تحولات خاص براساس هر نحوه اساسي از وجود دازاين مي گردد- [كه] در اين مورد [نحوه وجود دازاين] اسطوره اي[است]- و پيشاپيش تفكر و شهود را منور مي سازد. هر چند اين بصيرت به پرسش ديگري منجر مي شود: نحوه اصلي وجود «زندگي» اسطوره اي كدام است؟ بطوري كه در اين زندگي دقيقا بازنمايي- مانا مي تواند به عنوان يافت رهنما و روشنگر وجود عمل مي كند؟ پاسخ ممكن به اين پرسش يقينا پرداختي مقدماتي از ساختار وجودشناختي اصلي دازاين را بدين سان از پيش فرض مي گيرد. اگر اين ساختار اساسي در «مراقبت»ي واقع مي گردد كه به نحو وجودشناختي فهميده شده است [ بنگرید به «وجود و زمان»، مجله پژوهشهای فلسفی و پدیدارشناختی، جلد هشتم 1927 ، صفحات 180-230] پس آنگاه آشكار مي گردد كه دازاين اسطوره اي بطور اوليه از طريق «پرتاب شدگي» متعين مي گردد. ما در اينجا تنها مي توانيم اشاره اي مقدماتي بدهیم از نحوه اي كه در آن تفصیلی ابتنا یافته، از «پرتاب شدگي» به سوی ساختار وجودشناختي دازاين اسطوره ای حركت مي كند.

To begin with, there are good reasons to doubt whether the interpretation carried out by Cassirer and, in general, by neo-Kantian epistemology, of what Kant means by the “Copernican revolution” gets at the kernel of the transcendental problematic as an ontological problematic in its essential possibilities. But leaving that aside: can the critique of pure reason simply be “extended” to a “critique of culture”? Is it in fact so certain or is it not rather completely in question as to whether in the first place the foundations for Kant’s ownmost transcendental interpretation of “nature” have been explicitly elaborated and grounded? How do things stand with regard to the overall unavoidable ontological elaboration of the constitution and way of Being of what is named, vaguely enough, sometimes “consciousness,” sometimes “life,” sometimes “spirit,” sometimes “reason”? To be sure, before it becomes a question of the possible use of Kant in the sense of “extending” his problem, it is first of all necessary to clarify the basic and problematic demands harbored in the assumption that myth is a functional form of “spirit.” Only from here can it be decided whether and to what extent an appropriation of the questions or schemata posed by Kant is intrinsically possible and justified.

The interpretation of the essence of myth as a possibility of human Dasein remains random and directionless as long as it cannot be grounded in a radical ontology of Dasein in light of the problem of Being in general. The basic problems that arise here cannot be discussed in this context. Let it suffice if we can bring to light, through an immanent critique of Cassirer’s interpretation of myth, several of the main problems in their unavoidability, so as thereby to provide a philosophical refinement and clarification of the task posed by Cassirer. Cassirer himself stressed (Foreword, p. xiii) that his investigation was to be “merely a first beginning.”

The preoccupation with the neo-Kantian problem of consciousness is of such little help that it actually prevents gaining a grasp on the central problem. This is already evident in the arrangement of the work. Instead of taking up the interpretation of mythical Dasein in terms of a central characterization of the constitution of the Being of this being, Cassirer begins with an analysis of the mythical consciousness of objects, the form of its thought and the form of its intuition. Cassirer does indeed see clearly that the forms of thought and intuition must be traced back to the mythical “form of life” as the “spiritually primordial” (p. 89ff.) [Symbolic Forms, p. 69ff.]. But the explicit and systematic elucidation of the origin of the forms of thought and intuition from out of the “form of life” is nevertheless not carried through. That these original connections do not come to light, and that indeed the problem itself of the possible inner link between the forms of life, of thought, and of intuition is not even posed, demonstrates the indefiniteness of the systematic place of mana-representation to which Cassirer inevitably returns in his treatment of all essential mythical phenomena. The mana-representation is not dealt with among the forms of thought, and yet it is also not developed as a form of intuition. It is thematically discussed in the transition from the form of thought to the form of intuition under the title “The Basic Opposition.” This is more an expression of a predicament than it is the presentation of the structural determination of this “representation” from out of the whole structure of mythical Dasein as such. At the same time, however, the mana-representation is repeatedly designated as the “fundamental form of thought.” And Cassirer’s analysis of the mana-representation does indeed have a certain importance over and against the conventional interpretation, to the extent that he does not grasp the mana as a being among other beings but instead sees in it the “how” of everything that is mythically actual, namely, the Being of these beings. Only then, however, does the central problem emerge, insofar as it must be asked: is this fundamental “representation” simply present at hand in mythical Dasein, or does it belong to the ontological constitution of mythical Dasein? And if this latter, as what? In the mana-representation, what becomes evident is nothing other than the understanding of Being that belongs to every Dasein as such. This undergoes specific transformations according to each basic way of Dasein’s Being — in this case, the mythical — and it illuminates in advance thought and intuition. This insight, however, leads to the further question: which is the basic way of Being of mythical “life,” such that within this life precisely the mana-representation can function as the leading and illuminating understanding of Being? The possible answer to this question presupposes, to be sure, an anticipatory elaboration of the basic ontological constitution of Dasein as such. If this basic constitution lies in the “care” that is to be understood ontologically [cf. Sein und Zeit. Jahrb. f. Philos. u. phänomenolog. Forschung vol. VIII (1927), pp. 180-230], then it becomes clear that mythical Dasein is primarily determined through “thrownness.” We can give here only a preliminary indication of the manner in which a grounded articulation moves from “thrownness” to the ontological structure of mythical Dasein.

Zunächst kann mit guten Gründen bezweifelt werden, ob C.s und überhaupt die neukantisch-erkenntnistheoretische Auslegung dessen, was Kant mit der „Kopernikanischen Drehung” meint, den Kern der transzendentalen Problematik als einer ontologischen in ihren wesentlichen Möglichkeiten trifft. Aber davon abgesehen: läßt sich die Kritik der reinen Vernunft einfach „erweitern” zu einer „Kritik der Kultur”? Ist es denn so sicher oder nicht gar höchst fraglich, ob allein schon die Fundamente für Kants eigenste transzendentale Interpretation der „Natur” ausdrücklich freigelegt und begründet sind? Wie steht es um die überall unabweisbare ontologische Ausarbeitung der Verfassung und Seinsart dessen, was unbestimmt genug bald „Bewußtsein”, bald „Leben”, bald „Geist”, bald „Vernunft” genannt wird? Allein, noch vor aller Frage der möglichen Anlehnung an Kant im Sinne einer „Erweiterung” seines Problems, gilt es doch allererst die grundsätzlichen Problemerfordernisse selbst zu klären, die der Ansatz des Mythos als einer Funktionsform des „Geistes” in sich birgt. Von hier aus kann allein auch entschieden werden, ob und wieweit eine Übernahme Kantischer Fragestellungen bzw. Schemata innerlich möglich und berechtigt ist.

Die Wesensinterpretation des Mythos als einer Möglichkeit des menschlichen Daseins bleibt solange zufällig und richtungslos, als sie nicht auf eine radikale Ontologie des Daseins im Lichte des Seinsproblems überhaupt gegründet werden kann. Die hier erwachsenden grundsätzlichen Probleme sind an dieser Stelle nicht zu erörtern. Es mag genügen, durch eine immanente Kritik der C.schen Interpretation des Mythos einige Hauptprobleme in ihrer Unabweislichkeit sichtbar zu machen, um so einer philosophischen Verschärfung und Klärung der von C. gestellten Aufgabe zu dienen. C. selbst betont (Vorw. S. XIII), seine Untersuchung wolle „lediglich ein erster Anfang sein”.

Die Orientierung an der neukantischen Bewußtseinsproblematik ist so wenig förderlich, daß sie gerade das Fußfassen im Problemzentrum verhindert. Das zeigt schon die Anlage des Werkes. Statt die Interpretation des mythischen Daseins in einer zentralen Charakteristik der Seinsverfassung dieses Seienden anzusetzen, beginnt C. mit einer Analyse des mythischen Gegenstandsbewußtseins, seiner Denk- und Anschauungsform. Zwar sieht C. völlig klar, daß die Denk- und Anschauungsform in die mythische „Lebensform” als die „geistige Urschicht” zurückverfolgt werden müssen (S. 89 ff.). Aber die ausdrückliche und systematische Aufhellung des Ursprungs der Denk- und Anschauungsform aus der „Lebensform” ist gleichwohl nicht durchgeführt. Daß diese Ursprungszusammenhänge nicht ans Licht kommen, ja selbst das Problem der möglichen inneren Verklammerung von Lebensform, Anschauungs- und Denkform nicht gestellt ist, zeigt die Unbestimmtheit des systematischen Ortes der Mana-Vorstellung, auf die C. zwangsläufig bei allen wesentlichen mythischen Phänomenen zurückkommt. Unter den Denkformen wird die Mana-Vorstellung nicht abgehandelt, andererseits aber auch nicht als Anschauungsform nachgewiesen. Sie wird thematisch erörtert im Übergang von der Denkform zur Anschauungsform unter dem Titel „Der Grundgegensatz”, der mehr eine Verlegenheit ausdrückt, als daß er eine strukturale Bestimmung dieser „Vorstellung” aus dem Strukturganzen des mythischen Daseins überhaupt darstellt. Zugleich aber wird die Mana-Vorstellung doch wieder als „fundamentale Denkform” bezeichnet. Zwar bleibt C.s Analyse der Mana-Vorstellung gegenüber den landläufigen Deutungen insofern wichtig, als er das Mana nicht wie ein Seiendes unter anderem Seienden faßt, sondern darin das „Wie” alles mythisch Wirklichen, d. h. das Sein dieses Seienden sieht. Aber nun erwächst erst das zentrale Problem, sofern gefragt werden muß: ist diese fundamentale „Vorstellung” im mythischen Dasein einfach vorhanden oder gehört sie zur ontologischen Verfassung des mythischen Daseins und als was? In der Mana-Vorstellung bekundet sich nichts anderes als das zu jedem Dasein überhaupt gehörige Seinsverständnis, das sich je nach der Grundart des Seins des Daseins — also hier des mythischen — in spezifischer Weise abwandelt und im vorhinein Denken und Anschauen erhellt. Diese Einsicht treibt aber weiter zu der Frage: welches ist die Grundart des Seins des mythischen „Lebens”, daß in diesem gerade die Mana-Vorstellung als das führende und erhellende Seinsverständnis fungiert? Die mögliche Beantwortung dieser Frage setzt freilich eine vorgängige Ausarbeitung der ontologischen Grundverfassung des Daseins überhaupt voraus. Wenn diese in der ontologisch zu verstehenden „Sorge” liegt [vgl. Sein und Zeit. Jahrb. f. Philos. u. phänomenolog. Forschung Bd. VIII (1927), S. 180-230], dann zeigt sich, daß das mythische Dasein primär durch die „ Geworfenheit” bestimmt ist. Daß und wie von der „Geworfenheit” her in die ontologische Struktur des mythischen Daseins eine begründete Artikulation kommt, läßt sich hier nur andeuten.

169
171